شکسپیر میگه: کسی را که دوسش داری ازش بگذر،
اگه قسمت تو باشه بر می گرده ،
اگر هم بر نگشت حتماً از اول مال تو نبوده
پس بهتر که رفت
به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو میخواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم
تو میگفتی که: پرواکن، صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل نشین، سنگم، چه دانی؟
چه ها بر سینه ی این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر، کنار من نشستی
چو ساحل ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
در تمام لحظه های بی کسی هیچ کس تنهاییم را حس نکرد
باد وحشی برکه ی طوفانی ام را حس نکرد
هیچ کس ویرانی ام را حس نکرد وسعت تنهاییم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من گریه پنهانی ام را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من ماًنوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد
او که سامان غزل هایم از اوست
بی سرو سامانی ام را یک نظر باور نکرد
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!
غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود
از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید
مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری ؟ عاشق چشماتم هنوز
فکر نمی کردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم
به جرم دوست داشتن تو اینجوری تنبیه بشم
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری ؟ عاشق چشماتم هنوز
دار و ندارمـــو میدم ولی چشماتو نبر
دار و ندار من تویی به گریه های من نخند
از همه دنیا من فقط دلخوش تو بودم ولی
دلخوشی تو نبودم دوســم نداشتی یکمی