نمیخوام به جز من دوست دار دیگری باشی
نمیخواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمیخواهم صفای خنده ات را دیگری ببیند
نمیخواهم کسی نامش، برلبهای تو بنشیند
نمیخواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمیخواهم کسی یارت شود در راه این هستی
گفتمش: دل می خری !؟
پرسید چند؟!
گفتمش :دل مال تو ،تنها بخند.
تا به خود باز آمدم او رفته بود
جای پایش رویه دل جا مانده بود دل زدستش روی خاک افتاده بود
روزی مجنون از روی سجاده شخصی که در حال نماز بود عبور کرد
مرد نمازش را شکست و گفت: مردک من در حال راز و نیاز با خدای خویش بودم!!
مجنون با لبخند گفت: من عاشق دختری هستم و تو را ندیدم!!
تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟؟!!!
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید؟!
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟
کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش میدهی
پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد
هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی
هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی
همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده ای
زود از دنیای تو می رود .